من بر عکس اسمم توی زمستان بالا آمدم .سردمه و به گرمای وجود شما دوستان نیاز دارم تا بتوانم با نوشتن سرمای وجودم را از بین ببرم که اگر همینطور پیش برود توی این شدت سرما دیگر قد نمی کشم و بدست فراموشی سپرده می شوم مثل همه ی انهایی که زیر پای پاییز و زمستان له شدند و کسی نبود به ندای درونشان گوش دهد.دستهای مهربانتان را رو بر روی برگهای نازگ و مخملی من بکشید تا شاید بتوانم حرفی بزنم چیزی بنویسم ،نوشته ای -هذیانی .منتظر بمونم ؟
سالها فکر می کردم سیگاری هستم که می سوزم تا به نیستی برسم
اکنون بعد از سالها فهمیدم سیگاری بودم که دیگران بی آنکه بخواهم مرا سوزاندند
تو نیز خواهی سوخت اگر پرواز را نیاموزی
یادم می آید آغاز این بار کج را
که مادرم می گفت به منزل نمی رسد.
اما یادت بماند پایانش را
و آغاز دیگر مرا...
دیگر قورباغه هفت تیر نمی کشد.
تهران بهشت نیست و من ...
دلم پر میزند برای دیدن خودم.
خودی که تاکنون نیافته بودمش .
بی تابم
بی تاب حضور تو
حرمتت را نگه می دارم
که با تو پا به دنیای حقیقی درونم گذاشتم
چقدر زیبا زخمهای درونم را باز می کنی و
نمک می پاشی بر رویشان تا
از گند زدن نجاتم دهی.
من تو را یافتم چقدر دیر و چقدر با شکوه.
دریدم پیله ی حقارتی را
که سالها درونش خویش را نهان کرده بودم .
چقدر بی تو بی تابم.
هر روز منی تازه می یابم
ای وجود هزار جزیره
ای خود من که در نبودت
این همه سال بی تاب بودم
رهایم نکن
پروازم ده
تا پرنده با تو پرواز را به خاطر آورد.
سالهاست با درد جانکاهی
که درونم رخنه کرده
تنها در سکوت گریستم
و تو را آواز خواندم.
و تو مرا آواز می خواندی و من صدایت را نمی شنیدم