دلم پر میزند برای دیدن خودم.
خودی که تاکنون نیافته بودمش .
بی تابم
بی تاب حضور تو
حرمتت را نگه می دارم
که با تو پا به دنیای حقیقی درونم گذاشتم
چقدر زیبا زخمهای درونم را باز می کنی و
نمک می پاشی بر رویشان تا
از گند زدن نجاتم دهی.
من تو را یافتم چقدر دیر و چقدر با شکوه.
دریدم پیله ی حقارتی را
که سالها درونش خویش را نهان کرده بودم .
چقدر بی تو بی تابم.
هر روز منی تازه می یابم
ای وجود هزار جزیره
ای خود من که در نبودت
این همه سال بی تاب بودم
رهایم نکن
پروازم ده
تا پرنده با تو پرواز را به خاطر آورد.